سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خواب چه تصمیمهاى روزانه را که نقش بر آب کرد . [نهج البلاغه]

لاابالی
خانه | ارتباط با لاابالی مدیریتبازدید امروز:28بازدید دیروز:2تعداد کل بازدید:69080

 :: 86/12/18::  3:17 عصر

نفس و شیطان همواره در ادیان مختلف خصوصا اسلام به عنوان منادیان شر معرفی شده اند. در مورد نفس آدمی، اصل بر این است که «اماره به سوء است» مگر آنکه بواسطه سیر و سلوک و مرحمت خداوندی به مرحله «نفس مطمئنه» رسیده باشد و شیطان نیز در این میان معلوم الحال. همواره توصیه صاحبان اخلاق صالحه بر دوری از این دو بوده و نسبت به ایندو بسیار بدبین بوده اند تا جایی که در مطلبی از مولوی ایندو از یک قماش شمرده می شوند.

 نفس و شیطان هر دو یک تن بوده اند                     در دو صورت خویش را بنموده اند

ایندو یه وقتایی انقد به ما نزدیک می شن که تشخیص اونا بسیار سخت می شه! پس باید خیلی مراقب بود.

همونطور که پیش از این هم قول داده بودم، داستانی از مولوی رو برای بیان هر چه بهتر جایگاه شیطان از دید اهل نظر بصورت مختصر در این یادداشت ارایه می کنم، این داستان که داستان معاویه و ابلیس نام داره، در دفتر دوم مثنوی (اشعار 2608 الی 2797) بیان شده و حاوی نکات بسیار ارزشمندی هست که امیدوارم فرصت کنید و مشروح اون رو مطالعه کنید. این داستان بسیاری از حرفهایی که تا حالا زدیم رو یکجا بیان می کنه و به نوعی ختم کننده این فصل از بحث ما هست در مورد شیطان و از این به بعد بهتر می تونیم راجع به موضوعات مورد نظر بحث کنیم، هر چند که این پست کمی طولانی شده، ولی به خوندن این داستان می ارزه؛‏ مطمئن باشید.

 

شبی معاویه، در حالیکه در قصر خود که خالی از خدم و حشم بود و درها را قفل کرده بود خوابیده بود، مردی ناگاه او را از خواب بیدار می کند،‏معاویه خشمگین از حضور وی، نامش را طلب می کند، مرد نیز خود را ابلیس معرفی می نماید. معاویه دلیل بیدار کردن خود را جوبا می شود و ابلیس به او می گوید که هنگام نماز است،‏برخیز!!

معاویه این دلیل را نمی پذیرد و می گوید موجود پلیدی همچون تو (خطاب به شیطان) کار ثوابی انجام نمی دهد. شیطان برای اینکه صداقت خود را اثبات کند که شرح زندگی خود می پردازد و می گوید: من فرشته ای بودم که شیرینی مهر الهی را به جان چشیده و طعم رحمت او را دریافت کرده ام و این شیرینی اکنون در وجودم قلیان می کند

بر سر ما دست رحمت می نهاد                             چشمه های لطف از ما می گشاد

شیطان اظهار می دارد که هنوز چشم امیدش به درگاه الهی است

گر عتابی کرد دریای کرم                            بسته کی گردند دریای کرم

اصل نقدش داد و لطف و بخشش است                قهر بر وی چون قباری از غِش است.

سپس می گویداگر من چند صباحی از خدا دور افتادم به خاطر این است که قدر او را بیشتر بدانم

فرقت از قهرش اگر آبستن است                بهر قدر وصل او دانستن است

تا دهد جان را فراقش گوشمال                جان بداند قدر ایام وصال

سپس شیطان توجیحات خود را برای کوچک نشان دادن گناهش عرضه می دارد.

1. ترک سجده،‏از حسد گیرم که بود                         آن حسد از عشق خیزد نه از جحود

هر حسد از دوستی خیزد یقین                        که شود با دوست غیری همنشین

 

2. چونکه بر نَطعش جز این بازی نبود                             گفت بازی کن چه دانم در فزود

شیطان می گوید که خداوند خواسته بود که من مسببی شوم تا آدم عصیان کند و به زمین برود و بازی اینچنین پیش رود،‏من کاره ای نبودم

آن یکی بازی که بد من باختم                             خویشتن را در بلا انداختم

من به عنوان کارگزار وفادار خداوند چاره ای جز باختن نداشتم.

* این شاید مهم ترین استدلال شیطان باشد که بسیاری از بزرگان در پاسخ به آن مطالبی را ارایه کرده اند ، اما بحث حاضر در این ارتباط نیست.

شیطان می افزاید

در بلا هم می چشم لذات او                     مات اویم مات اویم مات او

در اینجا شیطان اشاره می کند که همه کارگزار خدای باری تعالی هستند و از این دید بر کسی برتری وجود ندارد که به آن خود را خشنود سازد،‏در واقع می گوید که خوب بر بد هیچ برتری ندارد، چون همه آنها خواسته خداست.

خود اگر کفر است و گر ایمان او                  دستباف حضرت است و آن او

شیطان می گوید نظام عالم ایجاب می کند که در کنار ایمان، کفر هم باشد!! و هر دو مخلوق خالق یکتا هستند.

 

معاویه در پاسخ می گوید

گفت امیر او را که اینها راست است                    لیک بخش تو از اینها کاست است

معاویه می گوید: هر چند که این استدلالات به صورت، درست است، اما تو بسیاری را با همین حرفا فریفته ای، خداوند ترا لعنت نموده و این بعنی تو رانده شده ای، لعنت خداوند است که تو را سوزان نموده است. پس من حرف تو را نمی پذیرم

 

شیطان در مقابل معاویه، سومین توجیه خود را ارایه می نماید.

گفت ابلیسش گشای این عقده ها                       من مِحُکُم قلب را و نقد را

شیطان پس از ارایه توجیحات قبلی مبنی بر اینکه کارگزار به حق از سوی خداوند است، در مقابل معاویه که گفت تو کارگزار هستی ولی کارگزار رانده شده و سوزاننده  جواب می دهد که نه!! من فقط به عنوان محک افعال و افکار شما هست، سپس اتهامات را از خود می شوید.

قلب را من کی سیه رو کرده ام                      صیرفیم، قیمت او کرده ام

نیکوان را رهنمایی میکنم                          شاخه های خشک را بر می کنم

این علف ها می نهم از بهر چیست                      تا پدید آید که حیوان جنس کیست

شیطان سپس می افزاید که من هم مثل شیطان عمل می کنم، با این تفاوت که آنان به سوی خیر رهنمون می کنند و من به سوی شر

گرچه ایندو مختلف خیر و شرند                لیک این هر دو به کار اندرند

انبیاء طاعات عرضه می کنند                        دشمنان شهوات عرضه می کنند

شیطان می افزاید که من تنها چون آینه ای هستم که چهره زشت و زیبا را چنانکه هست نشان می دهم

گفت آیینه گناه از من نبود                    جرم او را نه که روی من زدود

او مرا غماز کرد و راستگو                  تا بگویم زشت کو و خوب کو

شیطان خود را در مقام باغبان توصیف می کند و می گوید که خشک ها(انسانهای بدکار) از دست من ناراضی هستند

خشگ گوید باغبان را کی فتی                      مر مرا چون می بری سر بی خطا

و من در مقام باغبان می گویم

باغبان گوید خمش از زشت خو                       بس نباشد خشکی تو جرم تو؟

شیطان سپس معاویه را دعوت می کند تا خودش را بر شیطان آینه صفت عرضه کند تا خودش را بهتر بشناسد. اما معاویه کماکان از این کار خودداری می نماید و از خداوند یاری می جوید، با او به راز ونیاز پرداخته از شر شیطان به او پناه می برد. سپس مجددا از شیطان سر بیدار کردنش را می پرسد. اما شیطان در عوض پاسخ معاویه را مورد نکوهش قرار می دهد

گفت هر مردی که باشد بدگمان                    نشنود او راست را با صد نشان

هر درونی که خیال اندیش شد                     چون دلیل آری، خیالش بیش شد

شیطان رو به معاویه می گوید که تو آنچنان راجع به من موضع گرفته ای که هر چه حرف حق هم بگویم، در تو اثری نمی کند، پس باید در برابر تو سکوت کرد

پس جواب او سکوت است و سکون                  هست با ابله سخن گفتن جنون

در اینجا شیطان جهت محاکمه رو عوض کرده و به معاویه حمله می برد که تو هر چه می کشی از دست نفس لئیم خود توست و بی جهت مرا مقصر کرده ای!!

تو زمن با حق چه نالی ای سلیم                       تو بنال از شر آن نفس لئیم

بی گنه لعنت کنی ابلیس را                         چون نبینی از خود آن تلبیس را

نیست از ابلیس از توست ای غوی                       که چو روبه سوی دنبه می روی

 

اما معاویه کماکان اصرار می ورزد که شیطان در حال فریب اوست. شیطان از او می پرسد که حرف راست را چگونه از دروغ تشخیص می دهد؟ معاویه می گوید:

گفت پیغامبر نشانی داده است                          قلب نیکو را محک بنهاده است

گفته است الکذب ریب فی القلوب                               گفت الصدق طمانین القلوب

باز هم معاویه بر حرف خود اصرار می ورزد تا اینکه شیطان به اقرار می آید که تو را بیدار نمودم تا به نماز جماعت برسی و انرا به جای آوری و حسرت فوت نماز جماعت را نخوری که این حسرت فوت، ثوابش از اصل نماز بیشتر است.

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ