رسیدن به آرامش دو فرمول داره:
1. انقدر دریا دل بشید که توان پذیرش همه چیز رو داشته باشید
2. انقدر مسائل رو کم اهمیت و بی اهمیت کنید که هیچ چیز ارزش فکر کردن و مشوش شدن نداشته باشه
دومی خیلی ساده تره!! کافیه ذهنتون دچار کثرت بشه، اونوقت توجه شما بین مسائل زیادی پخش می شه و ارزش مسائل براتون کم می شه. بودن یا نبودن یک مساله دیگه چه فرقی داره؟ ...
>
آرامش رو میشه به دو چیز معادل دونست. اول تعادل حسگرهای درونی به صورت منفرد و در ارتباط با هم و دوم احساس رضایت از امور
اگر آرامش معادل عبارت اول باشه، راه حل رسیدن به آرامش چندان سخت نیست. انسان باید اموری که باعث ایجاد خلل در ذهن یا دلش می شن رو حذف یا کمرنگ کنه. مثال بسیار بارز اون رفتار عرفای اسلامی هست. عرفا برای اینکه آرامش درونش به هم نخوره، به تحقیر عقل می پرداختند و تا حد ممکن از چالشهای فکری دوری می کردند. از طرف دیگه چون منبعی برای آرامش دل پیدا کرده بودند؛ انسانهایی کاملا آرام و دریا دل بودند. مسائل دنیا رو انقدر کم اهمیت کرده بودند که تلاطم های دنیوی قادر نبودند تعادل دل و روح اونها رو به هم بزنه و به همین دلیل در مقابل سختی ها و بلاهای دنیوی بسیار شکیبا بودند. ما نمونه عکس هم داریم. کسانی که کاملا بر عقل تکیه کرده و دل رو بسیار کم اهمیت و بعضا بی اهمیت کرده بودند. این انسانها، چنان غرق در شناخت قوانین و قواعد عقلانی پرداخته بودند که ناملایمات احساسی اصلا در اونها نافذ نبود. تعبیر اول آرامش، تحقق آرامش رو ساده تر می کنه ولی در کل زندگی به این شیوه چیزی نیست که مطلوب بسیاری از انسانها باشه.
اما تعبیر دوم آرامش. برخورداری از رضایت!! این به این معنی هست که کسی که از زندگی خودش رضایت داشته باشه، احساس آرامش می کنه هر چند که ممکنه تعادل لازم در حسگرهای عقلی و دلی به وجود نیامده باشه. مثلا دور از خانواده باشه، زندگی بر وفق مرادش نباشه! سختی ها بر او تاخته باشند و ... اما چون به دلیلی از زندگی رضایت داره، احساس ارامش می کنه. این احساس رضایت رابطه تنگاتنگی داره با نوع جهان بینی فرد و تنها به مهیا بودن شرایط برای زندگی آرام منتهی نمی شه، چیزی هست فراتر از اون. ممکنه کسی تمام وسایل رفاهی رو در اختیار داشته باشه ولی آرامش نداشته باشه، صرفا به این دلیل که رضایت نداره، این امر باعث می شه هر لحظه هر چیز کوچکی سبب سلب ارامش او بشه و او رو دچار ناراحتی کنه.
این دو تعبیر در اصل به هم نزدیکی زیادی دارند، ولی چون ممکنه مصادیق مختلفی برای اونها بیان کرد من جدا جدا مطرح کردم. حالا، شما از کدوم دسته هستید؟ ایا آرامش شما معطوف تعادل در حسگرهاست یا رضایتمندی از شرایط؟ یعنی آیا تحت شرایط سخت و عدم تعادل هم ارامش دارید و یا فقط وقتی آرامش دارید که همه شرایط بر وفق مراد شما باشه؟ با مثال شرح دهید
خیلی دوست دارم بدونم آیا فرمول/هایی معین برای دستیابی به آرامش وجود داره یا نه؟! این سوالی هست که خیلی ها در پی پاسخگویی اون بر اومدن و خب، متناسب با ظرفیت خودشون جوابهایی هم به اون دادن؛ اما نکته ای که وجود داره اینه که همه کسانی که به این پرسش پاسخ دادند، به نوعی به معرفی فرمولی پرداختند که متناسب با شرایط حاکم و قواعد موجود جامعه اونها بوده. می خوام یه تلاش فکری داشته باشیم ببینیم ایا می شه قواعدی برای رسیدن به آرامش پیدا کرد که با ویژه سازی اونها مطابق شرایط بشه به ارامش رسید؟! اونایی که تمایل دارن یه قدم بیان جلوتر
برای اینکه بفهمیم آرامش چگونه ایجاد میشه،اول باید بفهمیم چگونه درک میشه. درک انسان از محیط بیرون خودش و حتی محیط درون خودش، توسط دو حسگر صورت می گیره که ایندو گاهی در تقابل با هم هستند و گاهی در تعامل مثبت. اولین حسگر به عقل معروف شده. این حسگر از قواعدی معمولا روشن بهره می گیره و میشه نوع درک اون رو توسط منطق تحلیل کرد. حیطه مانور این حسگر بیشتر با اموری همچون دلایل،استدلالها،فرمولها و ابزار دیگر تحلیل پر شده و در دنیای امروز به عنوان حاکم تصمیم گیری شناخته میشه. اما حسگر دوم که از او تعبیر به قلب یا دل می شه مربوط به حوزه احساسات می شه او البته نباید اون رو با حوزه حس ها اشتباه گرفت!! در اینجا (حوزه حسگر دوم) نمی شه دنبال قواعد مشخصی گشت و یکی از دلایل پیچیدگی های انسان هم وجود همین قوه حسگر دوم و نقش اون در تصمیم گیری و رفتار انسانهاست. پیش بینی رفتار انسانها از روی حسگر اول خیلی ساده تر از حسگر دوم هست و این مطلب بیانگر اینه که حسگر دوم از قانون مشخصی تبعیت نمی کنه و منطق حالیش نیست!
حالا سوال شروع بحث اینه که آرامش توسط کدامیک از این دو حسگر تشخیص داده می شه؟ و چه عامل/عواملی سبب می شن که یکی از این دو حسگر حس کنه که ادم در وضعیت آرام قرار داره؟
وقتی انسان، آرامش را در درون خود نیابد؛ جستجوی آن در جای دیگر کار بیهوده ای است.
لارو شفوکو
کی می دونه آرامش چطور در انسان بوجود می آید؟ یعنی فرآیندش چطوریه؟ کسی راهی بلده برای رسیدن به آرامش؟ (البته راهی که خودش امتحان کرده باشه ها)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ