• وبلاگ : لاابالي
  • يادداشت : آرامش 2 ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    به نظر بنده – كه خيلي هم قابل استناد نيست! - تشخيص وجود آرامش به وسيله ي حسگر دوم – قلب يا دل – صورت مي گيره. عقل از طرق مختلف مي تونه دلايل احساس آرامش يا تشويش را جستجو كنه. يعني بدنبال هر آنچه بگرده كه باعث ايجاد رضايت يا عدم رضايتش ميشه. اما نمي تونه حسش كنه. اين كه مي گم عقل نمي تونه آرامش را تشخيص بده منظورم اين نيست كه ارتباط مهم و موثري در ايجاد آرامش نداره.

    رايجترين دليل بهم خوردن آرامش – در شخص شخيص بنده – تقابل عقل و دل بوده. مواقعي كه عقل شما گزاره اي را تاييد مي كنه و دل اون رو رد ميكنه و بالعكس. هر وقت اين دو حسگردر موضوعي راي واحدي بدهند ما در نزديكترين حالت به وضعيت آرام قرار گرفتيم اما حتي اين مطلب هم شرط كافي براي آرام بودن نيست.

    گاهي پيش مي آيد ما كاري را بايد انجام بدهيم كه هم عقل و هم دل به آن حكم مي دهند اما قرار گرفتن در آن وضعيت به طور كل باعث ناراحتيه ماست. براي مثال خانواده اي رو در نظر بگيريد كه فرزندشون دچار مرگ مغزي شده و مي خواهند اعضاي بدن اون فرد رو اهدا كنند. هم عقل و هم دل ِ اون مادر به اهداي اعضاي فرزندش رضايت داده اما كليت موضوع و قرار گرفتن در موقعيت چنين تصميم گيري آزار دهنده است. در اين زمان مسئله ي پذيرش و تسليم پيش مي آيد.

    همه ي ما آدم هايي رو ديديم كه اعتقاد زيادي به جبر دارند و هر آنچه پيش مي آيد را به عهده ي هر آنچه غير خودشون قرار مي دهند و آرام زندگي ميكنند! نمي خوام در تاييد اين افراد صحبت كنم اما آنچه هست اينه كه هر چه تسليم تر باشيم آرام تريم.

    فعلا اينها به ذهنم رسيد. همش نيست ...

    پاسخ

    »» دل،‏ حسگر اصلي آرامش ... ما هم آرامش فكر داريم و هم آرامش دل. آرامش فكر يا عقل وقتي حاصل مي شه كه تعارضي بين امور منطقي كه ما با اونها سر و كار داريم وجود نداشته باشه!‏ يعني امور ما با آنچه عقل ما حكم مي كنه متعارض نباشند. در اين موقع از لحاظ فكر آرامش داريم ولي دليلي نداره كه دل ما هم آرام باشه. در طرف ديگه دل ما قرار داره. حصول آرامش دل كمي مشكل تر از عقله،‏چرا كه شناخت تعارض در اين قسمت تابع قانون مشخصي مثل منطق و ... نيست و نيازمند تمارين ويژه براي فهم تعارضات هستيم. اينجا هم ممكنه كسي آرامش دل داشته باشه ولي آرامش عقل نداشته باشه. مثل بچه اي كه از سر كلاس فرار مي كنه تا بره بازي كنه. در اينجا احساساتش ارضا شدند ولي عقلش مشوشه. اما آرامش انسان چيزي هست شامل هر دوي اينها. كساني كه غلبه عقل در زندگيشون هست،‏وقتي بيشتر آرامش احساس مي كنند كه عقلشون آروم باشه،‏ براي همين معمولا آدماي خشكي هستند (اونا بر احساستشون غلبه دارند) و كساني كه دل بر اونها غلبه داره وقتي آرامش دارند كه دلشون آروم باشه واسه همين بيشتر كارشون احساسيه. چون مساله اصلي آرامش هست. بيشتر بحث مي كنيم ...
    + مينا 

    ميشه عكس و عنوان آخرين پستتم رو عوض كني ؟!!!!

    پاسخ

    عكس تعويض شد،‏اما آپديت كردن پست ها بر عهده پارسي بلاگ هست!!‏ من نمي تونم كاري بكنم. شرمنده
    + محمد 
    سلام!
    نمي دونم آرامش اصلاً معني داره يا موجوديت داره و اون حسي رو که ما به اون آرامش ميگيم واقعاً همون حس وجود دنيايي مطابق با همه خوبيها و اعتقادات ماست!!
    ما هممون تئوريهاي فيزيک رو يادمون هست و مهمتر از همه اونها تئوري بود که مي گفت بي نظمي دنيا هر لحظه در حال افزايشه.تا اونجا که خيلي ها مي گن اين همون اثبات آخرت و روز موعوده که بي نظمي به حداکثر خودش ميرسه و همه چي BOMB!
    حتي دنيايي که ما توش هستيم و از قواعدش پيروي مي کنيم آرامش نداره پس اين چه حس رضايتي که وقتي همه چيز برطبق مراد دل ماست ايجاد ميشه، من نميدونم!!!

    پاسخ

    »» آيا آرامش وجود خارجي داره يا وجود ذهني؟... به شخصه پيرو اين اعتقاد هستم كه درك ما از واقعيت بيروني تنها يك موجود ذهني هست و اينكه حداقل در دنياي خارج از ذهن ما اگر چيزي وجود داشته باشه مطابق با دريافت ما از اون نيست. اين نشون ميده كه آدمي زاد هر چه مي فهمه و احساس ميك نه در خارج وجود تنها،‏تنها يك امر ذهنيه!‏ پس نه تنها آرامش كه بسياري ازمقولات ديگر نيز امور ذهني هستند. نتيجه اينكه اگر قرار باشه كسي آرامش رو درك كنه بايد بره و يكسري تنظيمات رو درون ذهن خودش ايجاد كنه و نه اينكه منتظر باشه يك امر خارجي او رو به آرامش برسونه.»» آيا آرامش دنياي خارجي مثلا آرامش جامعه هم معني آرامش دروني هست؟... از نظر من ايندو تفاوت معنايي ماهوي دارند. وقتي دنياي خارجي داراي آرامش هست، به اين معنيه كه امور در تعادل هستند،‏ مثلا وقتي جامعه آرام هست يعني همه شاخصه هاي يك جامعه طبيعي در حد نرمال هستند!‏ يعني جرم و جنايت در حد معموله،‏وضعيت اقتصادي در حد معموله و ... اما آرامش در فرد رابطه تنگاتنگي با رضايت فرد از زندگي داره. ممكنه اوضاع فرد خيلي هم خوب باشه و بالاتر از نرمال باشه،‏ولي فرد راضي نباشه و در نتيجه آرامش نداشته باشه و ممكنه بالعكس،‏اوضاعش خيلي هم بد باشه ولي چون با ديده رضايت نگاه مي كنه كاملا آرامش داشته باشه. پس آنچه در آرامش انسان كليدي هست،‏رضايت فرد از زدگيه كه بايد ديد تحت چه عواملي قرار داره.

    سلام

    اين آدرس جديد وبلاگمه

    از اين به بعد ميخوام شروع كنم به نوشتن

    زمان صفر - حركت - ياعلي

    اينقد پيچيده ميچيده نوشتي ديگه كسي كه تا آخر پستت رو ميخونه حال نداره چيزي كامنت بذاره! خيلي ساده مي نوشتي اگه كسي تجربه اي... خاطره اي... چيزي از به آرامش رسيدن داره بنويسه. بعد اونايي كه ميتونن متدولوجيكال(!) بيان اون رو تحليل و بررسي كنن و يه ساز و كار براش دربيارن!

    الان براي نحوه به آرامش رسيدن يه چيز شهودي تو ذهنم هست و دارم سعي مي كنم بيارمش رو زمين و قاعده مندش كنم...

    پاسخ

    درست مي فرماييد قربان،‏ بهتر بود اول به بيان خاطرات مي پرداختيم و بعد اونرو مفهوم سازي مي كرديم،‏ ولي خوب مي دوني كه تجربيات خيلي مختلف هستند،‏ خيلي طول مي كشه. به هر صورت منتظر نظر خودت هستم