>
آرامش رو میشه به دو چیز معادل دونست. اول تعادل حسگرهای درونی به صورت منفرد و در ارتباط با هم و دوم احساس رضایت از امور
اگر آرامش معادل عبارت اول باشه، راه حل رسیدن به آرامش چندان سخت نیست. انسان باید اموری که باعث ایجاد خلل در ذهن یا دلش می شن رو حذف یا کمرنگ کنه. مثال بسیار بارز اون رفتار عرفای اسلامی هست. عرفا برای اینکه آرامش درونش به هم نخوره، به تحقیر عقل می پرداختند و تا حد ممکن از چالشهای فکری دوری می کردند. از طرف دیگه چون منبعی برای آرامش دل پیدا کرده بودند؛ انسانهایی کاملا آرام و دریا دل بودند. مسائل دنیا رو انقدر کم اهمیت کرده بودند که تلاطم های دنیوی قادر نبودند تعادل دل و روح اونها رو به هم بزنه و به همین دلیل در مقابل سختی ها و بلاهای دنیوی بسیار شکیبا بودند. ما نمونه عکس هم داریم. کسانی که کاملا بر عقل تکیه کرده و دل رو بسیار کم اهمیت و بعضا بی اهمیت کرده بودند. این انسانها، چنان غرق در شناخت قوانین و قواعد عقلانی پرداخته بودند که ناملایمات احساسی اصلا در اونها نافذ نبود. تعبیر اول آرامش، تحقق آرامش رو ساده تر می کنه ولی در کل زندگی به این شیوه چیزی نیست که مطلوب بسیاری از انسانها باشه.
اما تعبیر دوم آرامش. برخورداری از رضایت!! این به این معنی هست که کسی که از زندگی خودش رضایت داشته باشه، احساس آرامش می کنه هر چند که ممکنه تعادل لازم در حسگرهای عقلی و دلی به وجود نیامده باشه. مثلا دور از خانواده باشه، زندگی بر وفق مرادش نباشه! سختی ها بر او تاخته باشند و ... اما چون به دلیلی از زندگی رضایت داره، احساس ارامش می کنه. این احساس رضایت رابطه تنگاتنگی داره با نوع جهان بینی فرد و تنها به مهیا بودن شرایط برای زندگی آرام منتهی نمی شه، چیزی هست فراتر از اون. ممکنه کسی تمام وسایل رفاهی رو در اختیار داشته باشه ولی آرامش نداشته باشه، صرفا به این دلیل که رضایت نداره، این امر باعث می شه هر لحظه هر چیز کوچکی سبب سلب ارامش او بشه و او رو دچار ناراحتی کنه.
این دو تعبیر در اصل به هم نزدیکی زیادی دارند، ولی چون ممکنه مصادیق مختلفی برای اونها بیان کرد من جدا جدا مطرح کردم. حالا، شما از کدوم دسته هستید؟ ایا آرامش شما معطوف تعادل در حسگرهاست یا رضایتمندی از شرایط؟ یعنی آیا تحت شرایط سخت و عدم تعادل هم ارامش دارید و یا فقط وقتی آرامش دارید که همه شرایط بر وفق مراد شما باشه؟ با مثال شرح دهید