گفتیم که اختیار انسان در دنیا، به قدری هست که انسان بدون تکیه بر مسائل معنوی، در زندگی دنیایی پیشرفت کنه. این اختیار قدری هست که برخی حتی نیاز انسان به دین رو هم توهمی بیش نمی دونند. این گروه معتقند که حاجت به دین، از جنس نیازهایی است که در اثر عادت انسان به دین بوجود آمده و امری است کاذب؛ پس باید این نیاز کاذب از درون انسانها حذف بشه؛ این نظر مکتب مارکسیسم درباره دینه.
برخی اعتقاد به خدا رو یک خرافه می دونند که در اثر عادت کردن انسانها به اون در ذهن اونا رسوخ کرده؛ مارکس پا رو از این هم فراتر می گذاره و میگه کافی نیست که بگیم خدا خرافه است، باید بگیم این خرافه چگونه بوجود آمده و چرا انقدر راسخ شده.
مارکس خودش به این سوال پاسخ میده، او دلیل نهادینه شدن مفهوم خدا رو در ذهن بشر در نوع معیشت مادی بشر می دونه؛ مارکس منکر این نبود که بشر به خدا نیاز داره، او معتقد بود که انسانها با روی آوردن به خدا به زندگی خودشون صفا و معنا میدن! به نظر او خدا، روح جهان بی روحه!! اگر خدا رو از بشر بگیری، دوباره برای خودش خدایی دیگر می سازه، او می گفت این به خاطر وارون نگری انسانه! یعنی انسان خودش رو بنده مخلوق خود می کنه تا نقص ها و ناتوانایی ها و نادانی هاش رو توجیه کنه، در واقع او معتقد بود که ما به خدا نیازی نداریم، ولی به او عادت کردیم.
نظر شما چیه؟ ...