ادامه از كامنت قبلي قبلي ( اين قبليه اشتب شد)
* لطفا اول همون قبلي قبلي رو اول بخونيد
11- در راه دوم، چه طوري اين معرفت رو پيدا مي كنيم كه داريم به چيزي اهميت مي ديم؟ با فكر كردن؟ با مشوش شدن؟
12- آيا فكر كردن و مشوش شدن مترادف هستن؟ در عرض هم هستن؟ در طول هم هستن؟ ادم اول فكر مي كنه بعد مشوش ميشه يا اول مشوش ميشه و بعدن فكر ميكنه؟
13- آيا مسايلي رو موفق شديم براي خودمون كم اهميت يا بي اهميت كنيم تا ابد اين طوري مي مونن؟ يا ممكنه دوباره با اهميت بشن؟ و اگه با اهميت شدنف چي ميشه؟
14- اصولن چه جور مسايلي قابليت بي اهميت شدن دارند؟ همه مسايل؟ مسايل عاطفي؟ مسايل عقلاني؟ خانواده؟ عقايد؟ پول؟ رفقا؟ زنده مودن خود آدم؟ طرز ليسيدن بستني توسط همسر؟ مطالبي كه يك نفر توي وبلاگش مي نويسه؟ و...
15- آيا بايد براي خود اين اهميت ندادن هم اهميت قايل شد يا اون هم اهميت نداد؟
16- آيا اهميت ندادن هم نسبي يا مطلقه؟ يعني منظورم اينه كه نسبت به همه بايد به مسايل اهميت نداد يا نسبت به يه آدم خاص؟!
17- كسي كه اهميت بده به مسايل و آرامش داشته باشه، دريا دل هستش؟
18- آيا خود آرامش هم جزو مسايلي هست كه بهش نبايد اهميت داد؟
19- اين انقدر كه ميگي، يعني چقدر؟
20- كسي كه به چيزي اهميت نميده يعني اون رو نپذيرفته؟ با كمال ميل نپذيرفته؟ يا با كمال ميل اهميت نداده؟
ادامه دارد....