به نظر بنده – كه خيلي هم قابل استناد نيست! - تشخيص وجود آرامش به وسيله ي حسگر دوم – قلب يا دل – صورت مي گيره. عقل از طرق مختلف مي تونه دلايل احساس آرامش يا تشويش را جستجو كنه. يعني بدنبال هر آنچه بگرده كه باعث ايجاد رضايت يا عدم رضايتش ميشه. اما نمي تونه حسش كنه. اين كه مي گم عقل نمي تونه آرامش را تشخيص بده منظورم اين نيست كه ارتباط مهم و موثري در ايجاد آرامش نداره.
رايجترين دليل بهم خوردن آرامش – در شخص شخيص بنده – تقابل عقل و دل بوده. مواقعي كه عقل شما گزاره اي را تاييد مي كنه و دل اون رو رد ميكنه و بالعكس. هر وقت اين دو حسگردر موضوعي راي واحدي بدهند ما در نزديكترين حالت به وضعيت آرام قرار گرفتيم اما حتي اين مطلب هم شرط كافي براي آرام بودن نيست.
گاهي پيش مي آيد ما كاري را بايد انجام بدهيم كه هم عقل و هم دل به آن حكم مي دهند اما قرار گرفتن در آن وضعيت به طور كل باعث ناراحتيه ماست. براي مثال خانواده اي رو در نظر بگيريد كه فرزندشون دچار مرگ مغزي شده و مي خواهند اعضاي بدن اون فرد رو اهدا كنند. هم عقل و هم دل ِ اون مادر به اهداي اعضاي فرزندش رضايت داده اما كليت موضوع و قرار گرفتن در موقعيت چنين تصميم گيري آزار دهنده است. در اين زمان مسئله ي پذيرش و تسليم پيش مي آيد.
همه ي ما آدم هايي رو ديديم كه اعتقاد زيادي به جبر دارند و هر آنچه پيش مي آيد را به عهده ي هر آنچه غير خودشون قرار مي دهند و آرام زندگي ميكنند! نمي خوام در تاييد اين افراد صحبت كنم اما آنچه هست اينه كه هر چه تسليم تر باشيم آرام تريم.
فعلا اينها به ذهنم رسيد. همش نيست ...