براي ورود به اين مطلب يه شعر زيبا از گلشن راز شيخ محمود شبستري يادم اومد که ميگه:
ظهور جمله اشياء به ضد است/ولي حق را نه مانند و نه ند است
هيج تا به حال در رابطه با اين مسائل فکر کردين که آيا بدون وجود شب، روز معني داشت؟ يا بدون وجود سياهي ، سفيدي رو مي فهميديم يا نه؟ حقيقت اينه که انسان به طور معمول هر چيزي رو از روي ضدش درک مي کنه.حال به مسئله خير و شر نگاهي بندازيم! آيا امکان داره که خير بدون وجود شر درک بشه. واضحه که چنين چيزي امکان نداره. پس شر وجود داره.
جنبه ديگه اي رو در نظر مي گيرم. فرض کنيم که ما سال هاست فقط شنيديم که آتيش دست رو مي سوزونه و هرگز يه دليل عقلي يا تجربي وجود نداشته باشه. در اين صورت ما چه شناختي نسبت به سوزونده شدن دست توسط آتيش داريم. قطعا تا وقتيکه اون رو عميقا تجربه نکنيم و يا دليل عقلي براش نياريم به همين جمله که « آتيش دست رو مي سوزونه» تمکين نمي کنيم و بالاخره يا دستمون رو روي آتيش ميگيريم يا اينکه دليل عقلي براش پيدا مي کنيم تا بفهميم و قدرت سوزانندگي آتيش رو درک کنيم. ( اينا رو نگفتم که فکر کني مي خوام بگم بايد بري جهندم و يا اينکه بگي مطالب زياده نه ) حال فرض کنيم که خير و شر وجود داره و ما توانايي انجام کار شر رو نداشته باشيم ( حالا اگه راست مي گي اين مثال رو جوري تحليل کن که ازش اختيار انسان استنباط بشه – اگه مردي )
مطلب ديگه اي هم که مي خواستم بگم اينه که تو قرآن داريم : « انما اراد الله شيئا ان يقول له کن فيکون » يعني که اگر خدا هر شيئي رو اراده کنه، به محض اين که بگويد بشو، موجود مي شود. منظورم اينه که تمام پديده هايي که در عالم وجود داره ( بقول ابن عربي کلمه هاي خدا ) به دستور خداونده يعني خداوند اون رو اراده کرده پس بايد بدونيم که هر چيزي که وجود داره خداوند اون رو اراده کرده که باشه و بالعکس ! حالا هي بگو زياد بنويس
حق يارت