مثالي كه اينجا نوشتي ملموسه و مي تونه ذهن رو نزديك كنه به حقيقتي كه در پشت سئوال اصلي نهانه ! اما به نظر من وجود يك سري اصول اوليه كه مورد قبول همگاني باشه از اهميت بيشتري برخورداره تا اينكه بخوايم مثال بزنيم! اگه كه يك سري اصول تبيين بشه كه قابليت استناد بهشون وجود داشته باشه فكر كنم بسيار خوبه و بحث خيلي خوب و جهت دار جلو ميره
مدير وبلاگ از من پرسيد: هدف يعني چي؟! و اگه جاي مدير بودي چه حسي بهت دست ميداد و چه كاري ميكردي؟! و هدفي كه اصلا محقق نشه به چه دردي ميخوره؟!
هدف يعني ميل رسيدن به نتيجه دلخواهه از نظر من.
من خودم جاي مدير گذاشتم،بايد قبول کنم که هدف من بهترين هدف بوده که مي خوام بچه هاي مدرسه پيشرفت کنندف اما چرا اينطور نشد؟ اين فکر به ذهنم ميرسه که حتما راهي که واسه اين هدف انتخاب کردم ايراد داره! حالا اشکال نداره ميشنم فکر ميکنم که کجاي کارم ايراد داره، مشکل رو حل ميکنم و به جاي اينکه نا اميد بشم از اين شكست نقطه ي ضعف و قدرت خودم و بچه هاي مدرسه رو پيدا ميكنم. اين هدف، هدف غير ممكني نيست.
توضبح بيشتر اينكه ... من دوست دارم تلاش كنم تا چيزهايي رو كه بلدم و باعث لذتم هست به ديگران آموزش بدم. دوست دارم ديگران با من همراه بشن .اما اگه نشن ...
هيچ وقت فكر نمي كنم خودم كار عبث انجام دادم . شايد فكر كنم راه درستي رو نرفتم . يا نه اصلا به اون هم مطمئن باشم . در هر صورت به كار خودم ادامه مي دم . چون از اين كار لذت مي برم. فارغ از نتيجه ي اون. مثالش هم تاسيس بلاگم ِ !
من درست نفهميدم دقيقا هدف مدير مدرسه رو چي در نظر گرفتي ؟ و منظورت رو از ضرر هم درست درك نكردم! اما اگه بخوام خودم رو در جايگاه اون مدير ببينم و هدف و ضرر رو با اونچه در ذهن خودم ِ تطبيق بدم مي گم :
كار عبثي نكردم . ام ضرر چرا!!!