يه شب كه من حسابي خسته بودم/ همين جوري چشامو بسته بودم/ سياهي چشام يه لحظه سر خورد/ يه دفعه مثل مرده ها خوابم برد/تو خواب ديدم محشر كبري شده/ محكمه الهي برپا شده/خدا نشسته مردم از مرد و زن/ رديف رديف مقابلش واستادن/چرتكه گذاشته و حساب مي كنه/به بنده هاش عتاب خطاب مي كنه/ميگه چرا اين همه لج مي كنيد/ راهتون رو بيخودي كج مي كنيد/آيه فرستادم كه آدم بشيد/ با دلخوشي كنار هم جمع بشيد/دلاي غم گرفته رو شاد كنيد/با فكرتون دنيا رو آباد كنيد/عقل دادم بري تدبر كني/ نه اينكه جاي عقل رو كاه پر كني/ من بهتون چقدر ماشاالله گفتم / نيافريده باريك الله گفتم/من كه هواتونو هميشه داشتم / حتي يه لحظه گشنتون نذاشتم/اما شما بازي نكرده باختيد/ نشستيد و خداي جعلي ساختيد....
بقيش ايشاالله تو بلاگم....
راستي واقعا هممون داريم بازي مي كنيم ها...! خدا عقل داده كه تدبر كنيم ها...!
اونوقت به من ميگه تو بلاگت يه كاري بكن... د يه چيزي بنويس ديگه!
پ.ن. حتي ديگه فوتبال هم ميري مياي زنگم نمي زني؟! آره؟!! اونوقت ميگه خدا هم نيست؟؟؟!!!!
خب ...
اصلا من خودم ساختمش! حاصل وارون نگريمِ !
خب يه ابراهيم پيدا بشه بياد نابودش كنه...
من كه ناراحت نمي شم.
نمي دونم ماركس چه جوري كشف كرده : ما به خدا نيازي نداريم، ولي به او عادت کرديم!!
بر فرض كه انسان خودش رو بنده مخلوق خود مي کنه تا نقص ها و ناتوانايي ها و ناداني هاش رو توجيه کنه! همين يه نياز غريزي مي تونه باشه كه از اين طريق مثلاً خدا خواسته ما رو متوجه خودش كنه...
پ.ن. در بررسي (هرچند سطحي) افرادي كه منكر خدا شدن، من مشكلاتي (مثل مشكلات اخلاقي!) مشاهده كردم و اين ميگه اونها آدمهاي صادق و درستي نبودن... چون اخلاق را رعايت نكرده اند و او بد است...! پس خدا هست و ديگه هيشكي هيچي نگه!!