یوسف گم گشته کی آید به کنعان پس بگو
کلبه احزان زده رو بر خزان، کو پس بگو
کی دل غمدیده حالش به شود اندر فراق
وین سر شوریده کی آید به سامان پس بگو
دور گردون هیچ روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان شده این حال دوران،پس بگو
این بهار عمر طی شد اندر این تخت چمن
چتر گل کی سر کشم من، مرغ غمخوارم، بگو
کوره راهی حافظا بهر من دیوانه یاب
این دل مرده، به سامان کن! دم عیسی بگو
حمید بلورچی